چرخ نیلوفری


نکوهش مکن خالق اکبری را   

   که دارد همی قدرت برتری را

نکوهش نما نفس خیره سرخود

که خواهد کنون رسم خیره سری را

به چاه اندر افتی چوبیراهه رفتی

پس انگه مقصر کنی دیگری را

زدونان عالم گرفتی تو یاری

بدین ره نبینی یقین سروری را

نگردی تو اهنگر نیک زیرا

ندانسته ای رسم اهنگری را

به میل وهوا بخت خود تیره کردی

بدین سان نیابی تو نیک اختری را

چوخواهی قوی گردی اندر تعبد

مپیما بدوران ره کافری را

هنر گر که داری درختی پرازبر

بکن کوششی  تا بجوئی بری را

بعلم وبدانش بشوچون درختی

که ساید سرش چرخ نیلوفری را

گناه هرچه خواهی کنی و ازین رو

نداری بعزت بسر افسری را

توخواهی بجوئی دروغی طمع را

بجو از حقیقت ره بهتری را

به تزویر حیله بکوشی و افسون

بکن کار نیکی نه افسونگری را

کسی کوست نادان مپندارش لقمان

دراین کس نبینی تو دانشوری را

بدزدی کجا رزق یابی به همت

بکن قطع این دست غارتگری را

شوی بنده سیم وزرنزد ناکس

کنی خم تو اینک قد عرعری را

شدی پیرو ناکسان زمانــــــــه

رها کن کنون این طریق خری را

همه پیروحق و ایمان ونورند

چرا تو کنی پیروی انتری را

بشوپیروانکه انــــــــدر زمانه

بدین صاحب است مذهب جعفری را

اگر سیرت حق بجوئی بدوران

برو وبجو سیرت باقری را


خدایا قلب ما را نور دین ده          بما اخلاص و ایمان و یقین ده

طریقی ده که مهروعشق جوئیم        دلم سرد است قلبی اتشین ده

مرا دادی فراوان علم  ونعمت       بود نیکو ولیکن بیش ازاین ده

چشیدم تلخی از ایام بسیار                بما نوشی زشهد انگبین ده

خدایا رحمت اور بر ضعیفان       تو ایمانی به این مستضعفین ده

به اسلام وبه دینت ده تو رونق     که نصرت بر جمیع مسلمین ده

بما ایمان واخلاصی عطا کن         نشاطی را به جمع مومنین ده

 

سیدابراهیم رئیسی

عجب قضیه ای تلخی که اتفاق افتاد        که بین دلبر ودلـــــدار او فراق افتاد

بکرد دشمن ما این گمان باطل را         که بین مردم بیــــــــــدارما نقاق افتاد

زجونا مساعد ودست قضا دراین کشور        بلیه ای بظهور آمــــد و شقاق افتاد

خبر رسید زیک حادثه که مبهم بود         میان دلــــزدگان فکر و اشتیاق افتاد

سقوط ان هلی کوپتر عظیم حادثه بود      که در هــــــــوای مه الود اتفاق افتاد

چوکرد خدمت شایان بمردم ایران          میــانی رئسا نام اوست که طاق افتاد

رواق شاه غریبان بگشت مدفن او         ببین که پرتوی نوری دران رواق افتاد

تویی خادم جمــــــهورو سید عاشق        وهمچو ماه درخشان که در محاق افتاد

زدی تو ضربه مهلک به دولت صهیون          که با تمامی شهرت زطمطراق افتاد

سرانجام انسان

بخاک چون میرود جسمم نصیب مور میگردد

بود نیکوترم زیرا که از غم دور می گردد

مرا عشقی بود در دل زیار بی وفا زیرا

کزین مهر محبتها دلم پرشور میگردد

نصیحت میشنو ای دل مشو با ناکسان همراه

که چون بد کردی یزدانت زتو منفور میگردد

نشو خوشدل به قصرو باغ و بستان چون

بسی صاحب عماراتی نصیبش گور می گردد

دراین عالم مشو غره به تخت و جاه و زورخویش

که چون مرگ کسی اید یقین بی زور می گردد

به چشم خود نظر کردی به هر نا محرمی ای دل

چو روز محشر بر خیزی دو چشمت کور می گردد

به قهر دوزخ افتد آن گنه کار جفا پیشه

گنه کار می نخواهد آن ولی مجبور می گردد

همه کار جهان در دست یزدان قاریکتاست

هرانکه غافل از اوشد بخود مغرورمی گردد

همه نعمت که در دنیا ست باشد ازخدا پس تو

به ذکر و یاد حق می کوش که دل پر نور می گردد

خدا پرستی

نزیبد اینکه بشر از خدا جدا گردد

مشوتو غره بخود کآدمی فنا گردد

بود درست که انسان طریق حق پوید

براه و رسم خداوند آشنا گردد

اگر به طاعت او کوشد وبه حکم خدا

یقین بدان که زالام وغم رها گردد

نباش خود سر زاحکام حق مپیچان سر

زهر نماز و دعا قلب با صفا گردد

چوکارنیک نکردی کنون شنوپندی

بدرد انکه چنین کرد مبتلا گردد

راه حق

در دلم نور است و شروشور نیست

هرکه راه حق رود منفور نیست

میرود هرکس ره اخلاص را

گرچه بهر هرکس این مقدور نیست

میرود راه خدا هربنده ای

هست آزاد بر سر او زور نیست

یعنی انسان هست صاحب اختیار

درمسیر دین کسی مجبور نیست

آنکه رفت راه فلاح رست از عذاب

هرکه جزاین میکند معذور نیست

هرکسی رفت یاد حق ازخاطرش

روز محشرچون شود مسرور نیست

زندگی اش خوش بود از مال غیر

این چنین کس سینه اش پرنورنیست

بنده مومن پذیرد حکم دین

اتش دوزخ ورا مزبور نیست

کارگر این شعر را تکرارکن

غیر یاد حق ترا منظور نیست

 

 

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد