اخــــــــــــلاق
بیشتر مردم خیال میکنند اخلاق تنها خوب یا بد حرف زدن است هرکس خوب یا آرام حرف میزند میگویند خوش اخلاق است اگر سرو صدا کرد وبد حرف زد میگویند بداخلاق است ،حتی مردم فحاشی را هم جز اخلاق نمیدانند. البته من عامه مردم را میگویم.لا اقل من کسیرا میشناختم که مردم میگفتند که خیلی لوطیه وآن شخص خیلی بد در ودهن بود وهمواره فش میداد، اما کسی نمیگفت فلانی بد اخلاق است. ،مردم اورا جز آدمهای خوب بحساب میاوردند نمیگفتند بد اخلاق است،حال بگذریم. بد حرف زدن وتندی کردن جز یکی از کارهای اخلاقی است وبه اصطلاح به آن خوش خلقی وبد خلقی میگویند.
اما اخلاق شامل تمام صفات پسندیده وناپسند انسان میشود کسی که دزدی میکند اخلاق خوبی ندارد کسی که ظلم میکند یکی از مبانی اخلاق را زیر پاگذاشته آدم وظیفه شناس وکسی که عادل است هم دارای اخلاق خوب است دروغ، غیبت، تهمت وفحاشی جز اخلاق بد، حسن ظن ودرست حرف زدن و
راست گوئی ،جز اخلاق پسندیده بحساب میاید .حسن ظن همان اعتماد کردن است وسوءظن بدگمانی وبی اعتمادی میباشد.
پس اخلاق بر دودسته تقسیم میشود پسندیده وناپسند وهمه صفات بد انسانی اهم از دروغ ،تهمت، غیبت ،ظلم ،دزدی و آدم کشی ،زنا وهمه گناهان ،وراست گوئی ایمان، اعتقاد، صبر ،تقوی وهمه کارهای خوب جزاخلاق میباشد، منتها اخلاق بد وخوب داریم.
دین اسلام بر سه پایه اصول عقاید واحکام واخلاق بنا شده واستوار است هرکسی در سراسر جهان عقایدی دارد، ودارای احکامی میباشد.
واغلب مردم جهان چندان عقیده خوبی ندارند، واحکام آنها نیز درست نمیباشد اما همه افراد بشر به اصول اخلاقی پایبند هستند، همه ظلم و جنایت ،آدم کشی ،دروغ گوئی، و بی عدالتی را دوست نمیدارند ودر عوض مهربانی همدلی عدالت وراست گوئی را دوست میدارند، اگر نبود گذشت وجوانمردی، مهربانی ،ایثار انصاف،و دل رحمی چقدر افراد ضعیف وفقیر بودند،
.
که از پای در میامدند . به صفات زشت اخلاقی مثل دزدی وآدمکشی وخود فروشی روی می آوردند، همواره افرادی که دارای چنین صفات خوب بوده اند، باعث نجات آن افراد گرفتار شده اند،و بازهم اینکار را میکنند پس همه مردم دنیا رعایت اصول اخلاقی را میکنند اما کم وزیاد دارد.
در اینجا بحث خوش خلقی بد خلقی هم بیش میاید که چه تأثیری در مردم دارد، من خودم در زندگی آدمی تند خو ورک بودم، نمیتوانستم از حرف بدی که دیگران میزنند بگذرم همیشه اخمو بودم حالا گه سنم بالا رفته فهمیدم که این رویه خوب نیست چون با افرادی که برخورد داشتم که خوش اخلاق بودند فهمیدم
چقدر روی انسان مؤثر است. سعی کردم دیگر تا آنجا که میتوانم بد اخلاقی نکنم .
مثلاً مادر خدا بیامرز ما دیگه توتقوا وپرهیزگاری نظیر نداشت وهمه هم این را میدانستد، اما تند خو بود واینراهم همه میدانستند البته تقوا پرهیزکاریش خیلی بیشتر از تندخوئی او بود،دیگر زبان تعارف خیلی
داشت به بچه ها مهربانی میکرد من گمان میکنم اینجور افراد میخواهند کار خوب انجام بدهند اما روش آنرا بلد نیستند مثل خود من که قبلاً اینجور بودم ،حالا فهمیدم وسعی میکنم به اون عمل کنم،ولی باز هم گاهی اوقاتم تلخ و عصبانی میشوم واز کوره در میرم من گمان میکنم که در اینجور مواقع عقل بیاری انسان نمیاید، واین یاری نکردن عقل خودش بحث جداگانه ای داره ،که در مبحثی که پیرامون عقل مینویسم توضیح خواهم داد، مادر محروم من اگر این صفت تند خوئی را نداشت مثل یک فرشته بود، من بارها میخواستم این حرف را به او بزنم اما نشد که نشد. چون اولا مادرم بود ودوماً هم مادرم بود.. از من بزرگتر بود
شاعر میگوید:
ابنای روزگار به اخـــلاق زنده اند قومی که هست فاقد اخلاق مُردنیست
اِعـتـــــــــمـــاد
چگونه میتوانیم به یک نفر اعتماد کنیم؟ این اعتماد موقعی بوجود میاید، که طرف خود را خوب بشناسیم. این شناخت چگونه بدست میاید؟ ممکن است یک نفر با شخصی دوست باشد، آیا میتواند به او اعتماد کند؟ ممکن است طرف آشنای انسان هم باشد، مثل
همشهری و هم محله ای آدم میتواند به او اعتماد کند؟ یا ممکن است آن شخص همسایه یا حتی از اقوام باشد میتواند به او اعتماد کند؟؟خیر نمیشود به ایشان اعتماد کرد.حتی اگر آن طرف پسر خاله یا پسر عمو و یا برادر انسان باشد نمیشود به او اعتماد کرد چرا؟؟!چون باید اول آن شخص را بشناسیم.
بدست آوردن اعتماد دیگران به چه درد میخورد؟
یک وقت انسان میخواهد مبلغی پول بکسی قرض بدهد ویا حرفی بکسی بزند یا پول یا ناموسش را در در اختیار او بگذارد باید طرف مورد اعتماد باشد مخصوصاٌ پول ورازی که انسان در دل دارد،
ونمیخواهد کسی آنرا بداند،باید اول درست اورا بشناسیم واین شناخت هم فقط با تجربه بدست میاید.
یعنی اگر میخواهی حرفی به او بزنی اول اورا امتحان کنی ببینی با کسی در میان میگذارد یا نه البته چند دفعه این کار را بکنی اگر دیدی آدم دهن قرصی است، میشود به او اعتماد کرد.اگر میخواهی پولی در اختیار او بگذاری باید طرف امتحان پس داده
باشد.یعنی در نزد دیگران اعتبار داشته باشد ویکی هم اینکه طرف خودش ثروتمند باشد والا نباید بکسی اعتماد کنیم باید امتحان پس داده باشد شاید یکنفر با شما در جائی با هم کار بکنید وبا هم دوست ورفیق باشید آیا اگر گفت میخواهم بیایم خانه شما میتوان به او اعتماد کرد خیر زیرا دفعه ای اول است که میاید باید مکرر رفت و آمد کرده باشد خوب دفعه اول و دوم باید با احتیاط عمل کرد بعد که فهمیدیم آدم مطمئنی است با او رفت و آمد بکنیم یا اینکه همان شخص مقداری پول خواست گفت میروم شهرمان برایت میفرستم میشود به او اعتماد کرد؟ نه زیرا وقتی رفت،دیگر به او دسترسی نداری، یا شاید خواستی درد
دلت را بکسی که تازه باهم دوست شده اید بگوئی کار اشتباه است، باید تجربه ثابت کرده باشد که او راز نگهدار است شاید این سئوال پیش بیاید که اینطوری باید به همه شک کرد، در اینجا باید ببینیم اهمیّت موضوع تا چه حدّ است اگر چیز بی اهمیّت یا کم اهمیّت بود اشکالی ندارد، ولی اگر مهم بود نباید اعتماد کرد. مثلاٌ شما دوستی دارید، اورا بخانه
میاورید او میفهمد که پدر شما پشت کامپیوتر می نشیند وبازی میکند اینرا میره بکسان دیگه میگه گرچه کار خوبی نمیکنه اما زیاد اهمیّت ندارد ولی یکوقت یکی بخانه شما میاید میبیند پدر ومادر تو باهم اختلاف شدید دارند اگر برود بکسی بگوید شاید مشکلات وگرفتاریهای زیادی بوجود آید نباید اورا بخانه آورد البته این توصیه خطاب به نوجوانان است که شامل افراد بزرگسال وجوان هم میشود،بقیه مسائل همین طور است حرف خیلی مهم یا کم اهمیّت یا پول زیاد یا کم،البته همه این چیزها را همه میدانند، اما گاهی انسان ناخود آگاه دچار اشتباه میشود، این مقاله برای
آن افراد خوب است. مخصوصاً جوانان ونوجوانان
باید خیلی مراقب باشند که بیهوده بکسی اعتماد نکنند.
اعتماد کاذب
من این اسم را برای این نوع اعتماد انتخاب کردم واعتماد کاذب آنست که یک وقت اینقدر بشخصی اعتماد داری که میگوئی این شخص بهترین آدم است اما این درست نیست زیرا همین آدم ترا دوست خود
نمیداند یک موقع متوجه میشی از پشت بتو خنجر زده خیلی دلت میسوزد، برای خود من اتفاق افتاده دو نفر بودند که با هم کار میکردیم یکی حسین دیگری احمد (اسمها عوض شده )من از حسین خوشم نمیامد وعاقبت هم با هم دعوا کردیم ولی به احمد خیلی اعتماد داشتم و هر دو آنها طلب من داشتند. وبابت موضوعی مقداری پول باید بود به آندو نفربدهم که میتوانستند گذشت کنند .شما فرض بگیرید آنها مرا به یک میهمانی برده وپول شام را حساب کرده بودند، مثلاٌ ده شب که پولش هم زیاد بشود، حالا که با حسین دعوا کردم او باید آن پول را از من بگیرد،اما حسین چیزی نگفت ،بعداٌ احمد از
من خواست که مقداری پول خودم را بابت چیزی که مربوط به او میشد بپردازم، منهم این کار را کردم
،وقتی آمدم پول ازاو بگیرم ،او چهره واقعی خود را نشان داد ،وگفت این پول جای اون پول شامهائی که میخوردی تو باید بود پولش را میدادی من مثل اینکه آب سردی رویم ریختند اصلاٌ انتظار چنین برخوردی ازاو نداشتم ودیگر اینکه او که تا آنروز اورا بهترین آدم میدانستمش برایم شد نفرت انگیزترین آدم، شاید
حسین به او گفته بود که این پول را از من بگیرد ولی اگرهم گفته بود چون رو در روی من نگفته بود، ازاو دلگیر نشدم من هم خبر نداشتم و از آنروز ببعد دوباره با حسین دوست شدم ولی با احمد که از در حقه و نیرنگ وارد شده بود،دشمن شدم، این نوع اعتماد خیلی برای افراد در طول تاریخ اتفاق افتاده وشاید طرف جان خود را برای اینگونه اعتماد از دست داده است.ازپشت خنجر خوردن نتیجه این نوع اعتماد است.واین اعتماد کاذب است.
جوانمردی
شما یک دختری را در نظر بگیرید، که از خانه فرار کرده، او بهر جهت الان از خانه بیرون آمده وتوی خیابان سرگردان است .روی بازگشت به خانه را ندارد. عده ای لات اراذل میخواهند ،بلائی برسرش بیاورند، واو هیچ پناهی ندارد جز تسلیم ،البته آن افراد اورا با زبان چرب ونرم فریب میدهند، بعضی ها قبول میکنند بعضی نمیخواهند تسلیم شوند، اما کسی به او کمک نمیکند. همه به چشم یک دختر هرزه به او نگاه میکنند، در این میان مردی پیدامیشود، آن دختر را بخانه میبرد واز دست اراذل واوباش نجات میدهد وهیچ نظر سوئی هم به او ندارد، شاید بعضی دخترها باورشان نشود که این مرد قصد بدی به اوندارد، اما رفتار گفتار آنمرد باعث میشود به او اعتماد کند،با اینکار آنمردشاید در مظان اتهام هم قرار بگیرد، اما صبح آن دختررا که به او جا ومکان داده است راهی منزلش میکند، بنظر من این بزرگترین صفات انسانی میباشد، نجات یک دختر بی گناه وبی پناه، البته بعضی از این دخترها شیطتنت میکنند وچون بجای امنی
رسیدند کارهائی را انجام میدهد که انسان را تحریک میکند اما طرف باید خیلی پخته باشد وفقط کار خود را انجام دهد ومراقب اوهم باشد که یکوقت دزدهم نباشد. باید حواسش را خیلی جمع کند تا صبح فرا رسد ،منظور من دختری میباشد که تازه پا تو اجتماع گذاشته وهیچ از کلک ونیرنگ انسانها خبر ندارد واگر یکنفر دست به او بزند بدنش میلرزد، نجات همچون آدمی این صفات نیک را به همراه دارد،اما متأسفآنه این اتفاق خیلی کم میافتد واغلب، همان دختران معصوم هم کسی کمکشان نمیکند وبه بیراهه کشیده میشوند. پس می بینید که جوانمردی چکاری میکند ،انسانی را نجات میدهد، این مطلب در باره پسران هم صدق میکند، پسران غافل ومظلوم اگر کسی اورا که در خیابان آواره است نجات دهد، کار بزرگی کرده ،بشرط آنکه خودش دوباره کارهای ناپسند را به او یاد ندهد، بلکه اگر خود پسر هم یک پبشنهادی کرد با پند اندرزو خود داری اورا ازاین کار بر حذر دارد، این است صفات نیک و پسندیده آدمی.
عواطف انسانی
دراین مقاله میخواهم در مورد عواطف انسانی بحث کنم ،که جوانمردی که در بحث پیش گفتم ،شاخه ای از آن میباشد.و گفتم انسان یک دختری را که از خانه فرار کرده به بخانه ببرد، واز دست بدخواهان نجات دهد، البته جوانمردی فقط به این کار خلاصه نمیشود،اما بحث ما عواطف انسانی است .مثل مهر ومحبت وترحم ، مثل همان جوانمردی که آن دختریا حتی زنی دربدر را به خانه میبرد،آری شامل حال زنان هم میشود، زنی که در خیابان سرگردان هست ،افراد لا ابالی مزاحم او میشوند، یک آدم خوب پیدا بشه واونا بخانه ببرد وصبح بدون اینکه فکری شیطانی در باره او بکند اورا به منزلش برساند، البته این کارها عواقبی هم دارد .مثلاٌبستگان آن زن به او شک میکنند، یا به آن مرد تهمت میزنند ، ولی اینها نباید باعث آن شود که کسی به همچون افرادی کمک نکند. البته بعضی آدمهای به اصطلاح خیّر پیدامیشوند که یک زنی را نجات داده وبخانه میبرند، این دفعه خودش به او تهمت میزند، کاری میکند که زن بیچاره از خانه بگذارد برود وبد بخت شود،نه اگر انسان میخواد
خدمتی بکسی بکند، باید صادقانه باشد. یکوقت میبینی این مرد آنزن را میشناخته قبلاُ خواستگار او بوده اورا از سرگردانی نجات میدهد، میبرد خانه اینقدر منت بارش میکند که آن بیچاره مجبور میشه از آن خانه بیاید بیرون وگرفتار بشه، نه حتی اگر چنین موردی هم بود،جوانمرد آنکسی است که آنشب هیچ حرفی نزند وسعی کند که زن را در خانه نگاه دارد ،که آسیبی به او نرسد، من بعضی ازاین ماجراها را تو فیلمها دیده ام وخیلی ناراحت کننده بوده است
درباره جوانمردی وعواطف انسانی مثلاٌ
دستگیری از غریب وبی خانه وبی خانمان هم کار نیک وپسندیده ایست واگر نبودند افرادی که این کار را بکنند. معلوم نیست چه بلائی سر آن افراد بی نوا میامد ،همه مردم اینکار را نمیکنند یا توانائیش را ندارند ،یا حس انسان دوستی ندارند، من اکنون بفکر خودم رسید که آیا من میتوان همچون کاری را بکنم ،من تا آنجائی که در توانم باشد،این کار را میکنم، البته این کارها درد سر دارد، منظورمن از عواطف انسانیست که بعضی ها این کار را میکنند، منظور من اینست که اگر نبودند این افراد خیلی ها در بد بختی زندگی میکردند، یا کارشان به بد بختی میکشید ویکی دیگر اینکه می بینی صاحب خانه ای اسباب اثاثیه ای مستأجری را
میریزد تو خیابون میگه حالا هرکار میخواهی بکن ،حالا اگر هوا سرد وبارانی باشد که چه بدتر، دراین موقع یکی بیاید واین افراد را بخانه ببرد ونجات دهد ،از باران وسرما چه کار انسان دوستانه ای انجام داده است، البته آن شخص باید با آن افراد طی بکند که در فکر خانه وکاشانه باشند که بعداٌمشکلی بوجود نیاید .
راست گوئی
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که کج شد از ره راست
انسان باید تا میتواند راست بگوید وا ز دروغ پرهیز کند،شاید یکی دوبار دروغش کار ساز باشد ،اما بلاخره رسوا میشود.
مثل اینکه یک نفر در مجلسی حاضر نشده باشد، ولی وقتی از اومی پرسند آنجا بودی بگوید: آنجا بودم شاید همان موقع یک نفر بگوید فلان سخنران راجع به چه چبزی صحبت میکرد ،آنوقت اگر بخواهد دروغی دیگر بگوید حسابی رسوا میشود،ولی اگر در آن جلسه رفته باشد فوراً میگوید که چه چیزی میگفت، یا اگر بگوید من آن موقع نبودم یا رفته بودم ،آن شخص شاید بگوید که در چه ساعتی آنجا بودی، مثلا میگوید ساعت ده وآن شخص میگوید این سخنران درهمین
ساعت سخنرانی میکرده ،او مجبور میشود حرف خود را پس بگیرد و رسوا میشود، مخصوصاً اگر کسیکه سئوال میپرسد، کنجکاوباشد وشاید یک حرف دروغی بگوید وبگوید آن سخنران راجع به فلان موضوع صحبت میکرد،این چنین حرفی میزد وشخص دروغ گو بگوید بله راجع به همین موضوع بودبدین ترتیب رسوا میشود. مثلاً بچه مدرسه ای سر کلاس نرفته پدرش میپرسد، رفتی مدرسه میگوید بله، اتفاقاً پدرش از هم کلاسیش پرسیده واو گفته که پسرت سر کلاس حاضر نبوده، پدر از پسر میپرسد معلم سر کلاس چه میگفت او چند تا دروغ سر هم میکنه ومیگه. بعد پدرش میگوید، تو که اصلاً سر کلاس نبودی چطور این دروغها را سر هم میکنی وپسر که دروغ گفته رسوا میشود پس بهتراینست که انسان همواره راست بگوید ،تا رسوا نشود، مثلاً یک کاسب اینجوری دروغ میگوید ، یک مشتری بیست هزار تومان بابت سه کیلو میوه به میوه فروش میدهد،که برایش کنار بگذارد،فروشنده هم سه کیلو میوه برای آن شخص کنار میگذارد، اما میوه قدری گران تر شده واو کم میکشد گه بیست هزار تومان بشود، ولی به او نمیگوید، تا دوباره بیاید ازش میوه بخرد وآن مشتری میرود جای دیگر همان میوه میخرد میبیند گرانتر حسابش کرده باخود میگوید این فروشنده گران فروش است ،آن بنده خدا
ارزاتنر حساب کرده بود ،غافل ازاینکه همان بنده خدا هم کمتربه او میوه داده، بعد ازاینکه چند بار دیگر این کار تکرار میشود ،می فهمد نه او هم کمتر میکشیده ومی فهمد حقه باز است، اینبار او هم از در حقه ونیرنگ وارد میشود وکار آن فروشنده درست نیست، باید راستش را به او بگوید، میخواهد آن مشتری بیاید میخواهد نیاید وآن بنده خدا راهم دچاراشتباه نکند ..خودم با چشم خودم دیده ام اما میوه نبود..
اینست که من میگویم
راستی موجب رضای خداست
کس ندیدم که کج شداز ره راست
یا
راستی کن که به منزل نرسد کج رفتار
محبت
از محبت خارها گل میشود
وزمحبت سرکه ها مُل میشود
((مل یعنی شیرینی))
خلل پذیر بود هر بنا که می بینی
بجز بنای محبت که خالی از خلل است
محبت صفت خیلی خوبی است
در ضرباالمثل میگه زبون خوش مار را از لونه بیرون میاره این حقیقت داره وخیلی مؤثره .
این چیزیه که برای من تجربه شده در بحث خوش خُلقی وبد خُلقی به آن اشاره شد.
اگر انسان بتونه یک شکلات به یکی بده به اون محبت کرده، حالا طرف در هر سن و سالی میخواد باشه ،گاهی اوقات انسان با یک لبخند یا شکلات بکسی مهر
و محبت میکنه وباعث میشه اون فرد در سراسرعمرش دوستار او باشد ،البته کسی که این رویه را داره نباید از در حقه وکلک وارد بشه ،گرچه میتونه با همین مهر و محبت طرف را در دام خودش
بیاندازه، واین هم ازخوبی مهر ومحبته. گاهی اوقات یکنفر یکی دیگه را دوست میداره یک شکلات یا تخمه یا شیرینی یا چیزی که داره میخوره به اون میده ،تازه اگرهم مجبور بشه این کار را بکنه یعنی تو رو دربایستی بیفته محبت طرف را خریده. گاهی وقتها یک نفر یک شکلات میده دست کسی میخواد محبتش را بخود جلب کنه، بگه دوستت دارم دوست داشتن فقط تو عشق وعاشقی نیست، که البته اونم هست ولی وقتی انسان محبتی به یک بچه کوچک میکنه که عاشق او نیست، یا اگربه یک پیرمرد یا پیرزن کمک ومحبت میکنه که عاشق او نیست ،بحث عشق و عاشقی بحث
جداگانه ای است که بعداً به آن اشاره میکنم، اما اینکه کسی به یک بچه کوچک محبت کنه، با یک لبخند یا شکلات اون بچه تا آخر عمرش یادشه واگر به یک نفردیگر ،مثل پیر، جوان فرق نمیکنه ،اونا متمایل
بخودش کرده، گرچه طرف دشمنش باشه، شاید دست از دشمنی برداره، البته بعضی ها که دشمنند یا آن چیزرا رد میکنند ،یا میگویند با اینها نمیتونی عقیده مرا عوض کنی. ولی بهر جهت همان خوشروئی تأثیر
خود را میگذارد. من در نزد کسی کار میکردم او همیشه وبا همه خوشرو بود ،اما کلاه سرشون میگذاشت ،از آنجائی که خود من آدم تندخو و رکی هستم ،واز پنهان کاری خوشم نمیاید، میخواستم به اوتذّکر بدم ،که این کارت درست نیست .قبلاً ازکنار این مسائل نمیگذشتم اما حالا که سنی ازم گذشته، ویخورده پخته تر شدم ،به او چیزی نگفتم، گفتم اگر بگویم شاید دیگه به کسی محبت نکنه واین درست نیست.ارزش محبت اون بیش ازاون کار بد اوست، البته اون کار بد یک کار چندان مهم نبود، چناکه قبلاٌ در خوش خلقی گفتم آدم اگر این صفت بد راهم نداشته
باشه میشه فرشته مثل مادر محروم من همه ای کاراش خوب بوداما تند خو بود که اگر اینرا نداشت میشد مثل
فرشته اینرا در بحث خوش خلقی هم گفتم..
شاعری شوخ گفته
محبت خوبه هرکه داشته باشه
هرآنکه نداره نمیخوم باشه
عشق
عشق چیزیست که بیچاره کند انسان را
بگدازد زشرارش تن وجسم و جان را
میبرد آبروی واله وشیدا بشوی
تاکه تهدید کند عقل ودگر ایمان را
عباس کارگر
در باره عشق وعاشقی:
عشق زائیده محبت است.
وعشق وعلاقه مندی وشیفتگی در کنار هم هستند.
باید بگویم علامندی که از حد بگذرد میشود،عشق؟
عشق سوزان است به عقل انسان که آسیب میرساند به دین انسان هم آسیب میرساند.
اینست که میگویم عشق سوزان است.
اما عشق که گفتم بچه ی محبت است. یعنی اول محبت میاید وبعد علامندی تا بعشق تبدیل میشود.
اما عشق بر چند نوع میباشد.
عشق انسان به یک دخترکه میخواهد با او ازدواج کند هیچ مانعی هم ندارد.
البته این عشق باید پاک باشد یعنی از روی هوا و هوس نباشد یعنی تا پای جان برای این عشق بایستد وکوتاه نیاید.
این بهش میگویند عشق پاک.
یکوقت میبینی پسری به دختری علاقه مند میشود اما وقتی پای حرف بزرگترها پیش آمد که میگویند این
دختر به ما نمیاید، پول وثروت ندارد، اوهم سست میشود، این عشق نیست. یا پای تهدید پیش میاید آن
دختر را رها میکند، این هم عشق نیست. عشق حالتی مثل دیوانگی است که فرد عاشق هرچه به او بگویند
اصلاً تو گوشش نره وگوشش به این حرفها بده کار نباشد این عشق است.
سعدی میگوید :
نه بخود میرود گرفته عشق
دیگری میکشد به قلابش
دوم از عشق، عشق جوانی به یک زن است که البته اگر آن زن شوهر نداشته باشد میتواند باهم ازدواج کنند
ولی یک موقع میشود، جوانی عاشق زنی میشود که شوهر دارد، این عشق بیهوده ایست.
البته همچون موردی بوده است
حکایت
در تاریخ هم آمده که جوانی عاشق زن شوهر دار
شده،اونم زن پادشاه. که اگر شاه میفهمید اون جوان را
بسختی عقوبت میکرد، یا میکشت،اولاً که همسر پادشاه است، دوماً این عشق حرام است.
اما خبر بگوش آن زن رسید.که آن زنهم، زن پرهیز کار ودینداری بود میگویند، گوهر شاد بوده است .
آن زن جوان را بدون اینکه شوهرش متوجه شود پیش خود خواست،وهمه چیز را از او سئوال کرد وفهمید که جوان در گفتارش صادق است. عقوبت این کار را به او یاد آور شد اما جوان دست بردار نبود.زن که چنین دید فهمید این جوان خدا را از یاد برده است. که به این کار ها دست میزند واین حرفها را میگوید:
مثلاً گفت من عاشق شما هستم هر بلائی هم میخواد به سرم بیاد.
پس به او گفت باشد من حاضرم همسر تو بشوم ولی باید،یک کاری را انجام بدهی، وبه او تکلیف کرد،که چهل روز برود،در مسجد بنشیند،وهمواره نماز بخواندوقران تلاوت کند ودعا بخواند واز مسجد هم
بیرون نیاید.بعد از چهل روز به نزد او بیاید،که همسر او شود.
جوان خوشحال شد، اونکه دیوانه عشق بود عقل تو سرش نبود.رفت در مسجد وچهل روزهمان کاری را کرد که آن بانو خواسته بود. یک چندی به این دل خوش بود،که وقتی از مسجد بیرون میرود، میتواند به وصال آن زن برسد.اما بعد گذشت یکماه براثر ممارست در عبادت ودر خواست از خدا که حاجتش را بر آورد، چشمانش روی حقیقت بازشد،وفهمید که چه اشتباه، بزرگی مرتکب شده،وبقیه آنروزها را به توبه وانابه گذراند بعد از چهل روز هم،وقتی از مسجد بیرون آمد سر به بیابان گذاشت.واز خدا طلب بخشش کرد تا بعداً بخانه و زندگی خود برگشت ودیگر از زن پادشاه سخنی بمیان نیاورد.حالا یک مادرهم داشت که همینجور حرص اورا میزد وقتی دید پسرش سر به راه شده خوشحال شد.نزد آن بانو رفت بانو احوال پسرش را پرسید.وگفت چه میکند.آن زن هم گفت دیگر اسمی از شما نمیبرد وازآن بانو سپاسگزاری کرد.
ادامه بحث
واما گاهی موقع ها یک مرد به مرد دیگری علاقه مند میشود .یعنی عاشق او میشود، البته اینها علاقه
مندیست که چون از حد میگذرد مردم اسمش را عشق
میگذارندیا همان طورکه قبلاًگفتم به عشق تبدیل میشود.
بله این اتفاق هم زیاد افتاده بین پدر وپسر استاد وشاگرد ومرید ومراد، بعضی موقع ها دوطرفه وگاهی
هم یکطرفه بوده است واشکالی ندارد. بارزترین آن در تاریخ عشق مولوی به شمس تبریزی میباشد.گرچه مقام علمی مولوی بیشتر ازشمس بود. ومردم وشاگدرانش اورا سرزنش میکردند.اما مولانا که دست بردار نبود،او دیوان غزلیات خود را هم بنام شمس تبریزی کرد کسی در عالم ادبیات دیوان مولوی نمیشناسد بلکه دیوان شمس تبریزی را میشناسند،که همه غزلیاتش از مولوی میباشد.
عشق دیگر،عشق به پول میباشد که اونم تا حد و اندازه اش اشکالی ندارد،انسان را وادار به کار میکند ولی
نباید تمام زندگیش بشود پول در آوردن وحرص مال دنیا را بخورد.
یکی هم عشق به کاراست این هم خوب است،که انسان به یک کاری علاقه مند شود وخلاقیت داشته باشد.
اما کار کردن به اندازه،منظور من عشق به خلاقیت بود،که خوب است اما اینکه همش آدم داشته باشه،
حرص کار بزنه وثروت روی هم جمع کنه، که حالا بعداً قراره چه اتفاقی بیفته،درست نیست.
اینجور افراد فقط خودشونا بزحمت میاندازند.وهیچ لذتی از زندگی خود نمیبرند.والبته کوشیدن در کار وکسب وبدست آوردن ثروت که باعث رفاه وآسایش انسان میشود وهیچ اشکالی ندارد.هرکاری به اندازه ای خودش خوب است.
دیگر اگر شخصی فقیر باشد وهشتش گروه نه باید تلاش وکوشش کند تا از این وضیعت خلاص شود نگوید نباید حرص مال دنیا را بزنیم این درست نیست.و اگر هشتش گروه نه باشد، که چاره ای ندارد.
یکوقت هم است که انسان، در شرایط فقر قرار گرفته نباید دست بهر کاری بزند.باید توکل بر خدا کند،تاگره از کارش باز شود.
بحث من پیرامون عشق بود.برای همین دیگراین بحث را ادامه نمیدهیم.
اما عشق مرد به پسر که فراوان است مخصوصاً اگر پسر زیبائی باشد.
این چگونه است؟تا حدی که منجر به فکرهای بد نشود اشکالی ندارد.وهمه مردها پسرها را دوست میدارند، بدون کم وکاست در هر مقام ومرتبه ای باشند..حالا اگر یکی دچار عشق به یک پسر شد باید چکار بکند؟ به نظر من باید اصلاًدر باره او فکربد نکند،تا میتواند به او محبت کند.اگر پسرهم شیطنت کرد که این اتفاق خیلی کم رخ میدهد،وفکر وخیال است،اما خوب اگر
اتفاق افتاد.باید مرد یا اگر جوان است اعتنائی به اینها نکند. وراه راست را به او نشان دهد.
به نظر من بیشتر روابط انسانی بر اثر مهر وعلاقه است یعنی اگر ازیک پسر متنفر باشی نمیتوانی با او
رابطه داشته باشی وبا او حرف بزنی این مهر وعلاقه است که باعث این رابطه میباشد پس اگر توجه داشتن به یک پسری باعث فکربدی هم بشود بهتر است یعنی علاقه به آن پسر باعث این میشود که بین شما رابطه ای برقرار شودبعد هم آن فکر بد از سر بیرون میرود ولی توانستی حرف خود را بزنی.
مخلص کلام اینکه اگر یک نفر با کس دیگری بخواهد حرف بزنه وازش خوشش نیاد اول باید به او علاقمند شود.یعنی نباید اورا از خود دور کند
گرچه این رابطه با پسران شاید عیبهائی هم داشته باشد.اما راهش همینه،این نظر منست.
این شعر از مولوی ودر باره عشق حقیقی است
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سرست
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بیزبان روشنترست
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمـــــــــــــــــــــــــد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
عشق به خد اهم جای بحث دارد وبزرگترین عشق است نه اینکه تنها انسان عبادت واحکام اسلامی را بجای بیاورد بلکه همه چیزحتی جان خود را درهم راه خدا بدهد. این انسان عاشق خداست.
عــــقـل
عقل چیز خوبی است،که خداوند دروجود انسان قرار داده است.اما چرا بعضی کودن وبعضی نابغه هستند؟
بعضی بچه ها هم، عقلشان بیش از بچه های دیگر است.این هم مثل سئوال قبلی است خوب بچه ای که بیشتر عقل دارد،مثل آن نابغه است،وآن بچه نادان هم مثل آن کودن است منظور از نوشتن اینها خود من هستم،که اکنون که فکرش میکنم میبینم عقل من خیلی دیر رشد کرده ویا بهتر بگویم کند ذهن بوده ام وسئوال من اینست که چرا بعضی ها کند ذهن هستند که.جواب این سئوالها را فعلا نمیدانم شاید خیلی ها هم مثل من باشند،که به آنها کارندارم،حالا خودم را میگویم.تازه فهمیدم که اگر چیزهائی که من الان میدانم، زمان کودکی میدانستم،چه خوب بود.چقدر در زندگی جلو می افتادم.
مثلاًچیزی را که الان میدانم اگر زمان کودکی میدانستم چه خوب میشد.کلی در زندگی جلو می افتادم.مثلاً آن موقعی که در خرمشهر همش دنبال فیلم وسینما بودم. اگر از همان موقع دنبال کتاب بودم چه میشد؟یعنی ذهنم مثل حالا کار میکرد بعدش رفتم دنبال کتاب خواندن اما چه کتابی کتابهائی مثل حسین کرد، ملک بهمن ،ملک جشید، رستم وسهراب بعد هنگام شروع انقلاب رفتم سراغ کتابهائی تاریخی مذهبی ودهها کتاب مانند دائره المعافها وتاریخهائی نظیر تاریخ یعقوبی را مطالعه میکردم . اما این عقل نبود،که مرا بسوی مطالعه این کتابها میکشید. بلکه عشق و علاقه بود،عشق و علاقه کاذب ،زیرا هر کاری که انسان میکند،باید همراه با عقل و هوش باشد.مثلاً درآن روزها تصمیم گرفتم،یک کتاب بنویسم،کتابی در باره اسامی تاریخی مختصری هم در شرح حال ایشان ،تقریباً بیست سال از عمرخود را در فکر نوشتن همچون کتابی صرف کردم.دفترهای زیادی سیاه کردم.اما عاقبت دست از آنها کشیدم.زیرا هم دست وخط خوبی نداشتم،هم دیدم علمای بزرگی،نظیر حاج شیخ عباس قمی وصاحب ریحانه الادب،این کتابها را نوشته اند. منهم دست از
آنها کشیدم.اگرهمان اول که رفتم دنبال اینجورکتابها، عقل یعنی ذهنم مرا یاری میکرد، ومیرفتم، دنبال یک موضوع داستان چقدر در زندگی پیشرفت میکردم.
مردم با یک موضوع کوچکی کتابی مینویسند.
یک قصه ای کوچک را بشکل کتابی در میاورند.کسی هم نبود، که مرا راهنمائی کند.من میگویم اگر در همان روزهائی سخت در فکر مطالعه کتاب حسین کرد بودم. اگرعقلم میرسید کتابهای تاریخی ومذهبی را مطالعه میکردم، و درک وفهمی هم از آن داشتم، چه میشد؟ این فکر چرا آن موقع در سر من نیامد البته در آن صورت ذهن روشنی داشتم وزود تر به حقایق پی میبردم میدانم که هیچ بچه ای نمیتواند، چنین کاری را بکند. اما من میگویم چرا آنزمان ذهنم روشن نشد؟ که چنین کاری بکنم. البته اینکه میگویم،چرا عقلم نرسید، فقط در مورد مطالعه کتاب نیست. اینکه یک پرسش بود، که کردم. من در جاهای دیگرهم فکرم کار نکرده، که همه آدمها یا اکثرشان این کار را میکنند.مثلاً بفکر پیشرفت در زندگی نبودم.پشت کار
نداشتم ومسائل مشکلات آینده را درک نمیکردم. که
بیشتر آدمها اینها را می فهمند،اما من نه،چرا؟
در اینجاست که باید این شعر فکاهی را بنویسم
خداوندا زراز خلقتت قلبم مکدر شد
چرا از اول خلقت یکی ماده یکی نرشد
یکی شد فیلسوف ورفت در دنیا پی دانش
یکی از ابتدای زندگی خربود خرتر شد
اینکه هیچی یک شوخی بود،که در واقع اینجور هم است ولی در کار خداکه نمیتوان ایراد گرفت.
(((موفقیّت)))
موفقیت در در زندگی انسانها نقش مهمی دارد.کسی که در یک کاری موفق میشود،دل و جرأت پیداکرده کار بعدی راهم انجام میدهد.وبدین ترتیب پیشرفت میکند،وبه اصطلاح شیرمیشود. اما کسیکه در کاری
موفق نشود وسعی تلاش هم نداشته باشد،سرخورده میشود،ودیگرآن کار را انجام نمیدهد. خوب این یک
امر طبیعی است. اما حرف من اینست که بعضی ها که دست بکاری میزنند،شانسی موفق میشوند.وبعد پیگیر کارهای دیگر میشوند.این چیزیست که سراغ همه آدمها نمیاید.البته در مورد موفقیت در کارها در تاریخ داستانهای زیادی نقل شده. که مثلاً شخص سر خورده ای (شکست خورده)براثر ممارست در کاری بلاخره موفق شده.آن کار را انجام دهد مثل داستان مورچه ای که بارها تلاش میکند،دانه ای را بالای بلندی ببرد ودهها بار میرود بالا ومی افتد پائین،ولی دست از تلاش برنمیدارد،تا سرانجام دانه را به لانه ی خود میبرد.وشخص شکست خورده ای آنرا میبیند میگوید منکه کمتر از مورچه نیستم پس دنبال آنکار ومیرود وموفق میشود..این داستانها است ولی حرف من یکی اینست که برای انسان زمینه بعضی فراهم نمیشود در حالیکه برای عده ای فراهم میشود.دوم اینکه انسانی که در یک کاری موفق نمیشود. آنکه شانسی موفق میشود.حق این شخص را پامال کرده.چرا اینجوریست؟کار ندارم، بحث در موفقیت بود که آدمرا در خیلی جاها جلو میبرد. واین چیز خیلی
خوبیست.که البته در زندگی ما ذره ای وجود نداشت.
ومن در یک شعری گفته ام که انسان موفق این دنیا براش بهشته. اون دنیا هم همین طور،وانسان نا موفق این دنیا براش جهنمه اون دنیا دیگه معلوم نیست ..یعنی از حالا این دو نفر دارند تو بهشت و جهنم زندگی میکنند.یعنی موفقیت در یک کاری حتی اگر کوچک باشد چقدر شیرین است وایمان انسان را هم زیاد میکند. وعدم موفقیت تلخ میباشد.مثال برای اینگونه مسائل زیاداست. مثلاً کسیکه سیم یک رادیو را می شناسد که قطع شده وو صل میکند خوشحال میشود یا مثلاً کسیکه یک هواپیمائی را تعمیر میکند گوئی دنیا را به او داده اند .یا جراح که مریضی را خوب عمل میکند چقدر خوشحال میشود کارهای کوچک مثل وصل کردن سیم یا کارهائی از این قبیل کسیکه وسیله ای را تعمیر میکند،انسان را شاد میکند برعکس اینها اگرنتواند آن کار را انجام دهد، آدم را کلافه میکند پس موفقیت در کار چقدر نشاط آوراست.
شُهـــــرت
شهرت هم خیلی خوب است البته منظور من شهرت در میان مردم است یعنی نام یک نفر بعنوان آدم خوب بر سر زبانها باشد در همه صفات انسانی آدم میتونه مشهور باشد در عدالت در انصاف در دروغ گفتن در ظلم در ثروت ودر فقر آدم میتواند شهرت داشته باشد.
گاهی وقتها انسانهای مشهور باید راجع به یکی قضاوت کند. چون یک گروه یا یک نفر مامور میاد از اونا میپرسه که فلانی چه جور آدمیه اون فرد سرشناس باید انصاف را راجع به اون شخص رعایت کنه وبگه که خوبه یا بد اینجور پرس و جوها بنظر من خوب است اما کامل نیست زیرا در بعضی جاها آن شخص مشهوربازهم از روی شهرت آن شخص قضاوت میکند اگر مردم میگویند آدم خوبیست اوهم اینرا میگوید اگر میگویند فلانی بد است او هم همین را میگوید در حالیکه شاید همه اشتباه کنند وبر عکس گفته باشند.من یک داستانی دارم بنام دو همسایه که در سایت داستانک گذاشته ام دوهمسایه هستند که یکی
اهل کار ویکی ولگرد لا ابالی یک نفر تاجر میخواد ثروتش را ببخشه به افراد نداروفقیر میاد از بزرگان شهر که مشهور هستند میپرسه که چه کسی وضع وحالش خوبه اونا هم بر اثر شهرت میگویند مثلا اسحاق آدم بد بختیه همان ولگرده ومرد به اون کمک میکنه چرا؟ چون اسم اون در رفته که بد بخته دیگه نمیگویند،چرا؟ دنبال این حرفها که کسی نیست حالا اون بنده خدا که کار میکنه اسماعیله اسمشه ولی همه میدونند که کار میکنه چیزی نمیگویند یک موقع اسماعیل بر اساس اینکه گفته اند این تاجر پول کمک میکنه از روی ناچاری میره پهلوی تاجر که به اون کمک کنه اون مرد مشهور شهرهم اونجاست تاجر میپرسه این آقا چه جور آدمیه اون میگه این شخص کار میکنه داره که بخوره مرد تاجر میگه تو که پول داری برو کار بکن شاید بهش بگه قرار نیست هرکه از راه میرسه ما کمکش کنیم اون بنده خدا شاید کم زبون یا آبرومند باشه چیزی نمیگوید.پس این شهرت است که به اون شخص لاابالی کمک کرده.حالا داستانش مفصله الان نمونه اش کمیته امداد است که بر اثر شهرت کمک
میکنه. به اونائی کمک میکنه که دارند چون مشهور هستند که اینها بد بخت میباشند.بحث ما پیرامون شهرت است که خوبه برای هر قشری حتی اگرطرف لات باشه. البته این بر عکس هم میتواند باشد شاید طرف یک روزی خلاف میکرده حالا خوب شده ولی مردم میگویند نه این خلاف کار بوده. بهر جهت کسیکه میخواهد کمک کند نباید به حرف چهارتا سرشناس وحرف مردم اکتفا کند باید تحقیق بیشتری بکند. درباره شهرت که میگویم خوب است ،یک نفر آدم سرشناس که از دنیا میرود در
مراسم او خیلی شرکت میکنند وهمه برای او طلب آمرزش میکنند.این شهرت اوست که باعث این شده که مردم زیادی در مراسم او شرکت کنند دیگر نمیدانند که این مرد مشهور چگونه این اموال را کسب کرده حق چند کارگر را خورده تا به این پایه رسیده فقط چون همه میگویند که خوب بوده سایر مردم هم این را میگویند. واین شهرت او باعث این تجلیل وتکریم
او شده است. یکی هم شهرت در انصاف است
انصاف
کسیکه به انصاف شهرت دارد هم خیلی خوب است
وبیشتر کاسبها باید این خصلت را داشته باشند.وکاسبی که به انصاف مشهور باشد مشتری بیشتری دارد من اینرا با چشم خود دیده ام .اگر کسی اموال مردم را در اختیار دارد که باید بین مردم پخش کند باید انصاف داشته باشد وحق همه را رعایت کند وعادل باشد.انصاف در اینجا به کمک عدالت میاید چون دست اوست هوای سرشناسها را نداشته باشد قاضی هم که قضاوت میکند باید منصف باشد.خلاصه اینکه کاسبها میتوانند با رعایت انصاف کارهای نیکی انجام دهند.یکی دیگر هم انصاف در داوری کردن است مثلاًبین دو نفر دعوا شده تو میخواهی بگوئی تقصیر کیست یکی آشناست که مقصر بوده یکی نا آشنا برحق میباشد. توباید اینجا انصاف را رعایت کنی طرف حق را بگیری در صورتی که طرف ناحق را گرفتی کسی هم جز تو نمیداند انصاف نداری.در جاهای دیگرهم انصاف بکار میاید مثلاً سد کردن راه مردم بی انصافی است در حالیکه میتواند مثلاً ماشین خود را یک جای
دیگر پارک کند، بگذارد جلوی راه مردم بی انصاف است.یا اسباب اثاثیه که جای دیگری داشته باشد بگذارد. اما راه مردم سد کند بی انصاف است.
راننده ای که توی خیابان دارد حرکت می کند که آهسته رانندگی میکند بی انصاف است شاید او داشته باشد با گوشی حرف بزند باید مراقب پشت سر خود باشد مردم را مأتل نکند اگر چنین کاری کرد حالا دلیلش هر چه میخواهد باشد بی انصاف است.
معرفت
یکی دیگراز صفاتی که میخواستم در باره آن بحث کنم صفت معرفت استکه شاعر می گوید:
معرفت در گرانیست بهــــــــرکس ندهد
پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهد
واژه معرفت را بعضی ها بد تعبیر میکنند.خیال میکنند هرآدم لوطی مسلکی که به دیگران کمک میکند با معرفت است نه این طور نیست، بنظر من کسی با معرفت استکه علاوه براینکه کمک میکند ایثار هم بکند یعنی از خودش هم بگذرد نه وقتی پای منافع
خودش بمیان آمد کنار بکشد حالا هرچه میخواهد لوطی باشد بی معرفت است. وهمان کرکس میباشد نه بامعرفت مثلاً جوانی میخواهد ازدواج کند یک دختر از اقوام است که دم بخت است وپول، شهرت ندارند یکی هم است غریبه است اما هم پول دارد هم شهرت
میرود،اورا که پولدار است میگیرد، البته کار زیاد بدی نمیکند دنبال منافع خود رفته اما بی معرفت است چون آن قوم وخویش از زمانی که بچه بوده اورا میشناخته اند، دل به او بسته بودند اما اومیرود دنبال به اصطلاح یه تیکه که پدردختر پولدار باشد یا خود دختر کار مهمی در دستش باشد ،با او ازدواج میکند. کاراشتباهی انجام نداده، اما بی معرفت است چون حق اقوام خود را بجا نیاورده دوباره میگویم همچون آدمی هیچ کار اشتباهی انجام نداده اما بی معرفت است. من دراین باره داستانی بنام بی معرفت نوشته ام که بعداً انتشار میدهم تو سایت داستانک هم گذاشتم. من در بحثائی که پیرامون آدمها پیش میاد که مثلاً آخوند خوبه یانه پاسدار خوبه یانه وتمام آدمهای دیگه
که دارای هر شغل منصبی باشند دکتر مهندس معلم وهمه اقشار که بگویند این افراد خوب هستند یانه من میگویم همه اینها حتی آیت الله اگر معرفت داره خوبه والّا من چندان مایل به اون نیستم اگرچه هیچ کار اشتباهی نمیکند وخیلی هم با تقوی ومومن است ،اما
معرفت باید داشته باشد مثلاً یک روحانی نباید به افرادی عامی با غرور نگاه کند یا پاسدار یا کسانیکه در نیروهای مسلح دارای پست ومقامی هستند، باید
معرفت داشته باشند، نسبت بدیگران با دیده حقارت نگاه نکنند. آنوقت میشود گفت انسان خوبی است.البته اُبهت باید در میان فرماندهان باشد که زیردستان حساب ببرند اما نباید سرباز را پست بشمارد مثلا یکوقت می بینی سرباز وفرمانده دارند باهم صورت میشویند یکوقت آب از دست سرباز یا زیردست فرق نمیکند میپاشد روی لباس او طرف یک نگاهی به آن به آن زیر دست میکند که نگو، باید معرفت داشته باشد وبگوید اشکالی ندارد روحانی هم همین جور اگر این کار را کرد معرفت ندارد یعنی با غرور با طرف بر خورد کردضمن اینکه مردم از روحانیون توقع روئی
خوش دارند البته اگر دشمن نباشند.در این جور موارد صفت لوطی گری هم بد نیست.
عیب گوئی
عیب گوئی هم خوب است هم بد
عیب گوئی که روی غرض باشد خوب نیست کسی که بکسی طعنه میزند وعیب اورا میگوید کسیکه مرتب از افراد عیب جوئی کند وکارش مسخره کردن دیگران باشد که مثلاً کسی دارای عیب چندانی نباشد اورا مسخره کند وازاو عیب بگیرد وبه او نیش بزند که این نیش زدن خیلی در انسانها تاثیر دارد وخداوند میفرماید ویل الکل همزه لمزه وای بر هر عیب گوی طعنه زننده
در زندگی روی من خیلی خیلی اثر داشته است
وباید بگویم تقریباً زندگی مرا ازین رو به آن رو کرده است این که من اکنون نمیرم جائی اولش برای این نیش زدنها بود. درباره نیش زدن حرف زیادی دارم یکیش اینستکه یکنفر را در مجلسی تحقیر کنند،
خیلی رو آدم تأثیر میگذارد.
یکی هم عیبی است که انسان به دوست وبرادر دینی دینی خود بکند وبه اصطلاح به او تذکردهد
که حدیث میگوید:
مومن آئینه مومن است
واین با عیب جوئی مردم خیلی فرق دارد
این اینست که آدم یک اخلاق رفتار بدی دارد تو میایی بدون اینکه کسی بفهمد به خود او میگوئی هیچ اشکالی هم ندارد نه اینکه بین مردم جار بزنی که بله فلانی این عیب را دارد که البته آبرو ریزی مردم وعیب اورا آشکار کردن گناهی بزرگ است فقط به خود او تذکربدهی این هم چه عیبی باشد مثلا صدای خوبی ندارد به او تذکربدهی یا یک اخلاق بدی دارد یا نماز صحیح نمیخواند یا پشت سر مردم بد گوئی میکند اینها مشکلی ندارد وباید به او تذکر داد.اینجوری میشود مومن ائینه مومن
ورسول خدا میفرماید المومن مرات المومن یعنی مومن آئینه مومن است یعنی مثل اینکه انسان صورت خود
را در آئینه میبیند اگر کثیف است آنرا می شویَد مومن هم باید آئینه مومن باشد وعیوب اورا به او بگوید.آن
شخص هم نباید ناراحت بشود .بر عکس باید خوشحال شده وعیب خود را برطرف کند.در این باره حکایتی است.
حکایت
گویند در دهی واعظی بود بد آواز یعنی صدای خوبی نداشت.وهنگام وعظ کردن وخواندن صدای خود را بلند میکرد.ومردم از صدای زشت او در آزار بودند.تا اینکه یکروز یکی از یارانش به او گفت دیشب در خواب دیدم که ترا آواز خوش است ومردم از انفاس تو خوشحالند آن خطیب فکر کرد دید آن دوست عیب اورا به او یاد آوری کرده است، از اوتشکر کرد وگفت تو در واقع آواز وصدای بد مرا بمن گوشزد کرده ای
گفت که از این به بعد آهسته خطبه میخوانم.
گلستان سعدی
تذکر
آفرین برآن خطیب که با یاد آوری عیبش خوشحال شد،وتصمیم گرفت که آن عیب را بر طرف کند اما همه اینطور نیستند،وهستند مردمی که اگر عیب آنها را
به او بگوئی نه تنها در صدد رفع آن عیب بر نمیایند،بلکه ناراحت میشوند واز دست تو رنجیده میشوند بطوریکه دیگر نمیتوانی با او حرف بزنی.
آنوقت مردم بنا میکنند پشت سر او حرف میزنند وبد گوئی میکنند. واگر او از دوستان وآشنایان انسان باشد باید انسان همش رنج ببرد.پس بهتر است افراد بزرگتر با یاد آوری عیب خود ناراحت نشوند..بگذارند دوستان عیوب را به آنها گوشزد کنند.البته این نقیصه درمیان تمام افراد اهم از کوچک وبزرگ است.ولی در بزرگترهای قدیمی بیشتر است یا در افرادی که به دانستن اندک چیزی خود را ملا میدانند.واز نصیحت کردن خود را مبرا میدانند.
ظریفه
گویند شخصی با صدای زشتی قران میخواند.دوستی اورا گفت
گرتو قران به این نمط خوانی
ببری رونـــــــــــــق مسلمانی
وعده ای از دوستان نادان یا دشمنان هستند که انسان را با آن صفت زشتی که دارد تشویق میکنند به اصطلاح هندوانه زیر بغلش میگذارند.
وآن شخص چون دانا است میگوید
از صحبت دوستی برنجم کاخـــلاق بــدم حسن نماید
عیـــبم هـــنر وکــمال داند خارم گـــل و یاسمن نماید
کودشمن شوخ چشم ناپاک تا عیب مــــــرا بمن نماید
گلستان سعدی
نکته: پس ای دوست بدان هرکس عیب ترا پیش روی تو گفت دوست و از خاطر خواهان تست.ازاو رنجه مشو ودر رفع عیب خود بکوش
تشویق وبی اعتنائی
یکی دیگر از صفاتی که خوب است تشویق میباشد انسان بر اثر تشویق خیلی کارهای خوب انجام میدهد
ودراثر بی اعتنائی از کاری دلزده میشود من خودم اینها را تجربه کردم اینکه میگویم تجربه کردم یعنی اینکه قبلاً به آن پی نبرده بودم
گاهی بر اثر یک تشویق که تازه طرف کاری هم بلد نیست اما چون تشویق شده آن کار را ادامه میدهد وخوشحال است اما یک نکته هم بگویم که همه میدانند وقتی کسی را بکاری تشویق کردی واو آن کار را بلد نیست بعداً باید به او یاد بدهی تا یاد گیرد بعضی ها بعد از تشویق طرف را مسخره میکنند بطوریکه آن شخص دلسرد میشود.که اصلاًاین درست نیست آدم را حسابی دلسرد میکند. خلاصه که با تشویق وزبان خوش انسان خیلی کارها انجام میدهد. اما بد زبانی واینکه بطرف بگوئی این کار از عده تو برنمیاید خیلی بد است.
اما بی اعتنائی کردن یا نیش زدن بکسی ضربه محکمی بر آن شخص وارد میکند که تا آخر عمر فراموش نمیکند. خود من در زندگی از این بی مهری مردم حسابی ضربه خوردم
که حالا که حدود شصت سال دارم آنها را فراموش نمیکنم. شاید یکجائی در خاطراتم اینها را بنویسم مثلا اگر وارد
مجلسی میشوی اگر یکنفر حتی بخواهد ترا مسخره کند اما احوال ترا بپرسد روی آدم خیلی تأثیر میگذارد وکار آن شخص خوب میباشد اما بی اعتنائی انسان را از پای در میاورد حالا اگر آن شخص دوست تو باشد اما اعتنائی به تو نکند، خیلی روی انسان تأثیر میگذارد.
البته اینها حرفهای ساده ایست که همه آنرا میدانند اما چون من تازه متوجه شدم برایم جالب است که اینجا بنویسم.
((( خــــنــده بیجا )))
درباره خنده کردن باید بگویم خنده بیجا خیلی بد است مخصوصا زن یا دختر نباید خنده بکند حتی پسرهای نورس نباید خنده بی جا بکنند این کار آنها هم باعث بد گمانی مردم باو میشود هم طرف را به اشتباه میاندازد ومن شعری سروده ام درهمین رابطه واین نصیحت بزرگی است برای افرادی که زیبا هستند که خنده نکنند در برابر هرکسی.
چه مصیبتها وچه فکرهای اشتباهی که بابت این خنده بیجا در ذهن انسان نقش نمی بندد
ای کـــــه زیبایی وفروزنده هرکجا میروی مَـــــکن خنده
کن توپرهیز زین عمل جانا کــــه نباشد بــــرات زیــبنده
خلق گمراه شوند زین کارت بکـنند فــــــــــکرهای زاینده
برلب هرکسی که طَـنّاز است خــنــده عیبی بــود فَـــزاینده
((( اعتـــــــــــــــدال )))
اعتدال و میانه روی در هر کار ی صفتی نیک و پستدیده است
انسان باید میانه رو باشد ودر هر کاری اندازه را نگهدارد.
نه زیاد بخندد نه کم نه زیاد حرف بزند نه کم نه زیاد دست وپای خود را بشوید نه اینکه اصلا آنرا نشوید
بعضی کارهاست که زیاده روی در آن اشکالی ندارد مثل نماز خواندن، روزه گرفتن ،دعا خواندن ،قران خواندن.
نمیشود بگوئیم زیاد نماز خواندن یا عبادت کردن خوب نیست. البته باید اول تمام کارهای زندگی را انجام دهیم بعد اگراین کارها را انجان دادیم اشکالی ندارد.نه اینکه کار و زندگی خود را ول کنیم برویم دنبال نماز وعبادت دراین جا باید اندازه را نگاهداشت.. بعضی کارها هم است که نباید انسان انجام دهد مثل کارهای خلاف نه اینکه بگوید در کار خلاف هم باید اندازه نگاهداشت اندازه نگاه داشتن در کار خلاف هم خوبست منظور اگر کسی در کارهای خلاف مثل اعتیاد، دزدی، چشم چرانی وغیره....افتاده اندازه نگاهداشتن خوبست. اما اصل کار بد میباشد که نباید انسان انجام دهد.